گاهي دلم براي چشم هايم ميگيرد...
بيچاره چشم هاي تيره ام!!!
بار اين سکوت بر چشم هايم سنگيني ميکند...
گويي چشم هايم تب دارند!
باز مي خواهند آبرويم را به باد دهند.
کاش باران ببارد
تا بهانه اي باشد براي گونه هاي خيس من!
باران ببار!!
تا شايد زلالي اشک هايم چشم هاي ديگران را نزند!
بيچاره چشمهايم...
خسته اند ازاشک هاي بي علت!!!
بيچاره اشک هايم چقدر داغ و سوزانند...
نظرات شما عزیزان:
|